نه تعین نه ناز می رسدم


تا جبین یک نیاز می رسدم

ناز اقبال نارسایی ها


تا به زلف ایاز می رسدم

تا ز خاکسترم اثر پیداست


سوختن بی تو باز می رسدم

تا شوم قابل نم اشکی


دیده تا دل گداز می رسدم

مژدهٔ وصل و بخت من هیهات


این نوا از چه ساز می رسدم

نشئهٔ انتظار یعقوبم


ساغر از چشم باز می رسدم

وارث عبرتم علاجی نیست


از جهان احتراز می رسدم

سوی دنیا نبرده ام دستی


گرکنم پا دراز می رسدم

گر همین نفی خویش اثباتست


رنگ نا رفته باز می رسدم

سعی اشکم که دیده تا مژگان


صد نشیب و فراز می رسدم

گر رموز حقیقتم این است


هرکجایم مجاز می رسدم

نرسیدم به هیچ جا بید ل


تا کجا امتیاز می رسدم